سامر به مدت کوتاه :)

ساخت وبلاگ
"نیمِ بیشتر وجود" ، سلام.تاریخ امروز را اگر بخواهی، به تو خواهم گفت که گمانم حدودا چند روزی تا نیمه ی آبان ماه مانده است. گفتم گمانم... گمان! انگار خیلی وقت است که حدس و گمان، تبدیل به تسکینی برای درد دوری از قطعیت شده. تسکینی که کم کم بویِ عادت به خود میگیرد. روزها میتوانند حدود باشند و حوالی. دیگر یک روز خاص را برای به خاطر سپردن زندگی نمیکنیم. عزیزم، عزیزِ دل من. تو، بیش و به تر میدانی که انسان در مورد آنچه برایش با ارزش است نمیگوید حدودا. مثلا آیا هیچ دیده ای که من تاریخ اولین دیدارمان را حدودی و با بی اعتنایی از میان تاریخ های موهومِ سرگردان در حافظه ام حدس بزنم؟ همین سه شنبه، تقویم را نگاه کردم و بی اراده شماره ات را گرفتم تا بگویم عزیزم یادت نرود امروز راس ساعت پنج، وقت معاینه چشم پزشکی داری. با بوق های ممتد اما... با خود گفتم: کاش فردا یادم باشد که چهارشنبه ای که قرار بود به تو زنگ بزنم که یادت نرود زودتر به خانه بیایی، خیلی وقت است که گذشته است! و پس فردایش پنج شنبه ای نیست که... که...سرت را درد نیاورم. بگذریم!میخواستم برایت بگ.... راستی چرا آمدم خط بعد؟ انگار واقعا قبول کردم که باید بگذریم. نقطه را گذاشتم و روی خط بعدی شروع به نوشتن کردم. عزیزم، عزیزِ جانِ من! گاهی گمان می‌کنم که اگر خیلی از این نقطه ها را نگذاشته و نگذشته بودیم، شاید الان همان جمعه ای را زندگی میکردیم که در بالکن، با شانه های پنهان شده زیر آن پتوی چهارخانه کرم قهوه ای، چای می‌نوشیدیم و میگفتی، بعد از چای در این سرما چه میچسبد؟راستش را بخواهی پس از آن سکوت نیم دقیقه ای، من سرم را بلند کردم که بگویم: گرمایِ لب هایت! اما تو... پلک هایت بسته و نفس هایت عمیق شده بودند و سرت به رویِ یک شانه افتاده بود!کا سامر به مدت کوتاه :)...
ما را در سایت سامر به مدت کوتاه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kaall بازدید : 27 تاريخ : شنبه 13 آبان 1402 ساعت: 16:41